〤 حسـِــ قــَـشـَـنـــگـِــ مـَــنــــ 〤

 

خداوندا...                   

.•*..*•. نگذار که از تو فقط نامت را بدانم
.•*..*•. .•.و نگذار که
.•*..*•. .•*..*•. که از تو تنها مشق کردن اسمت
.•*..*•. .•*..*•. .•*را به یاد داشته باشم
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. همواره
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•در من جاری باش
.•*...•*..*•. .•*..*•. ..•*..*•. ، همانگونه که
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*.خون در رگهایم
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. . جاری است
-´´´´#####´´´´´´####.•*..*•. .•*..*•. خداوندا
´´########´´#######.•*..*•. .•*..*•.از تو میخواهم
´############´´´´###.•*..*•. .•*..*•.. که هرگز
#############´´´´´###.•*..*•. .•*..*•. در
###############´´###..•*..*•. .•*..*•.بیابان
############### ´###..•*..*•. .•*..*•..هولناک
´##################.`.•*..*•. .•*..*•.زندگی
´´´###############..•*..*•. .•*..*•. تنها و بی یاور
´´´´´############.*.•*..*•. .•*..*•.رهایم نسازی
´´´´´´´#########.`.•*..*•..•*..*•.• . از تو میخواهم
´´´´´´´´´######..•*..*•. .•*..*•.که کوره راه پر پیچ و
´´´´´´´´´´´###..•*..*•.خم زندگی تنهایم نگردانی
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•.که همواره
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*.محتاج وجودت میباشم...
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•.
.•*...•.•*..•*.*.•*.*
.•*..*•. .•*..*•.
.•*..*•. .•*..
.•*..*•. .
.•*

 

تاريخ 26 / 8 / 1389برچسب:,سـاعت 1:26 بعد از ظهر نويسنده 〤 صـــنــَــمـــ| |

ای كریم، ای رحیم، ای معبود، ای خالق من، امید من به رحمت توست. از تو می‌خواهم رحمتت را بر من ارزانی بداری. خدایا، تو را شكر می‌كنم كه مرا از ضلالت درآوردی و راه حق از باطل و نور از ظلمت را بر من نمایان گردانیدی تا بتوانم راه رسولت را سرمشق خود قرار بدهم. خدایا، تو را شكر می‌كنم كه زندگی بی‌ارزش مرا در زمان امام عزیز قرار دادی تا بتوانم با استفاده از رهنمودهای انسان‌سازش حداقل خودم را مقداری به تو نزدیك كنم.

شهید ایرج رضایی

تاريخ 23 / 8 / 1389برچسب:,سـاعت 11:52 بعد از ظهر نويسنده 〤 صـــنــَــمـــ| |

دخترها مثل سیب های روی درخت هستند. بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند. پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند چون می ترسند سقوط کنند و زخمی بشوند، بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست آوردنشان آسان است، اکتفا می کنند . سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل از آنهاست در حالی که آنها فوق العاده اند. آنها فقط باید منتظر آمدن پسری بمانند که آن قدر شجاع باشد که بتواند از درخت بالا رود و... سبز باشید همیشه.

 

تاريخ 23 / 8 / 1389برچسب:,سـاعت 10:34 قبل از ظهر نويسنده 〤 صـــنــَــمـــ| |

 

 

 

الهی گر زارم در تو زاریدنم خوشست ور نازم به تو نازیدن خوشست . الهی شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم بر امید انک روزی در میدان فضل به تو نازم . تو من واپذیری و من واتو پردازم . یک نظر در من نگری و دو گیتی به آب اندازم

 

 

 


الهی کار آن دارد که با تو کاری دارد . یار آن دارد که چون تو یاری دارد . او که در دو جهان ترا دارد هرگز کی تو را گذارد . عجب آنست که او که ترا دارد از همه زارتر میگذارد . او که نیافت به سبب نایافت میزارد او که یافت باری چرا میزارد . در بر آنرا که چون تو یاری باشد گر ناله کند سیاهکاری باشد .

 

 

الهی هر شادی که بی توست اندوه است و هر منزل که نه در راه توست زندانست . هر دل که نه در طلب توست ویران است . یک نفس با تو به دو گیتی ارزان است . یک دیدار از آن تو به صد هزاران جان رایگان است .

 

 

الهی چون به بنگریم شاهیم و تاج بر سر و چون به خود بنگریم خاکیم و از خاک کمتر .

 

 

الهی باک نداریم به هر صفت که ما را بداری اما ما به آوردن طاعت خود توفیق ده و هر گونه خواهی دار و روزی من از راه حلال بده و هر چه خواهی ده و مرا به هر صفتی که خواهی بمیران ولیکن مسلمان بمیران.

 

 

الهی بر دار کنی رواست مهجور مکن واگر به دوزخ فرستی از خود دور مکن.

 

 

الهی گفتی کریمم امید بدان تمام است تا کرم تو در میان است نا امیدی حرام است .

 

 

الهی اگر یکبار گویی بنده من از عرش بگذرد خنده من.

 

 

الهی همه شادی ها بی یاد تو غرور است و همه غم ها با یاد سرور است .

 

 

الهی یافت تو آرزوی ماست دریافت تو نه به بازوی ماست .

 

 

الهی این چیست که دوستان خود را کردی که هر که ایشان را جست ترا یافت و تا ترا ندید ایشان را نشناخت .


تاريخ 11 / 8 / 1389برچسب:الهی,,سـاعت 1:15 بعد از ظهر نويسنده 〤 صـــنــَــمـــ| |

گپی با خدا...

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌كنم

   گفتی: فانی قریب

    .:: من كه نزدیكم (بقره/186) ::.

   گفتم: تو همیشه نزدیكی؛ من دورم... كاش می‌شد بهت نزدیك شم

   گفتی: و اذكر ربك فی نفسك تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال

   .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته

   یادكن (اعراف/205) ::.

   گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

   گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لكم

   .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22) ::.

   گفتم: معلومه كه دوست دارم منو ببخشی

   گفتی: و استغفروا ربكم ثم توبوا الیه

   .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه كنید (هود/90) ::.

   گفتم: با این همه گناه... آخه چیكار می‌تونم بكنم؟

   گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده

   .:: مگه نمی‌دونید خداست كه توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌كنه؟! (توبه/104) ::.

   گفتم: دیگه روی توبه ندارم

  گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب

   .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/2-3) ::.

   گفتم: با این همه گناه، برای كدوم گناهم توبه كنم؟

   گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا

   .:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/53) ::.

   گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

   گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله

   .:: به جز خدا كیه كه گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.

   گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این كلامت كم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌كنه؛ عاشق  

   می‌شم! ... توبه می‌كنم

   گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین

   .:: خدا هم توبه‌كننده‌ها و هم اونایی كه پاك هستند رو دوست داره (بقره/222) ::.

   ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرك

   گفتی: الیس الله بكاف عبده

   .:: خدا برای بنده‌اش كافی نیست؟ (زمر/36) ::.

   گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیكار می‌تونم بكنم؟

   گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذكروا الله ذكرا كثیرا و سبحوه بكرة و اصیلا هو الذی یصلی

   علیكم وملائكته لیخرجكم من الظلمت الی النور و كان بالمؤمنین رحیما

   .:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد كنید و صبح و شب تسبیحش كنید. او كسی هست كه خودش و

   فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریكی‌ها به سوی روشنایی بیرون

    بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/41-43) ::.

   با خودم گفتم: خدا... خالق هستی... با فرشته‌هاش... به ما درود بفرستن تا آدم بشیم؟! ..

تاريخ 8 / 8 / 1389برچسب:,سـاعت 1:3 بعد از ظهر نويسنده 〤 صـــنــَــمـــ| |

خدایا...

رحمتی کن تا ایمانم نان و نام برایم نیاورد، قوتم بخش تا نانم را
و حتی نامم را در خر ایمانم افکنم،
تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار می کنند،
نه آنها که پول دین می گیرند و برای دنیا کار می کنند.
همواره، تو را سپاس می گذارم که هر چه، در راه تو و راه پیام تو،
بیشتر می روم بیشتر رنج می برم، آنها که باید مرا بنوازند، می زنند،
آنها که باید همگام باشند، سد راهم می شوند.
آنها که باید حق شناسی کنند، حق کشی می کنند،
آنها که باید دستم را بفشارند، سیلی می زنند، آنها که باید تقویتم کنند، سرزنشم می کنند
نومیدم می کنند،
تا در راه تو
از تنها پایگاهی که چشم یاری دارم و پاداشی، نومید شوم، چشم ببندم، رانده شوم....تا تنها
امیدم تو شود، چشم انتظارم تنها به روی تو باز ماند، تنها از تو یاری طلبم،
تنها از تو پاداش گیرم، در حسابی که با تو دارم،
شریکی دیگر نباشد، تا؛ تکلیفم با تو روشن شود،
تا تکلیفم با خودم معلوم گردد،
تا حلاوت "اخلاص" را
که هر دلی اگر اندکی چشید، هیچ قندی در کامش شیرین نیست-
بچشم،
خدایا: اخلاص! اخلاص!
و میدانم، ای خدا، می دانم که برای عشق، زیستن،
و برای زیبایی و خیر؛ مطلق بودن، چگونه آدمی را به مطلق می برد،
چگونه اخلاص، این وجود نسبی را،
این موجود حقیری را که مجموعه ای از احتیاج ها است و ضعف ها و انتظارها،
"مطلق" می کنند!

تاريخ 7 / 8 / 1389برچسب:,سـاعت 11:55 بعد از ظهر نويسنده 〤 صـــنــَــمـــ| |

 

گاهی وقتها احساس میکنم دارم از درون خرد میشم.

گاهی وقتها دوست دارم فریاد بزنم ولی نمیدونم چی رو باید فریاد بزنم...

تو دنیایی که همه کر شدن برای شنیدن حرفهام، حرف زدن بی معناست...

فریاد زدن هم همینطور... گاهی وقتها

دوست دارم وقتی می خوابم دیگه بیدار نشم...

گاهی وقتها قبل از خواب وصیت نامه م رو به روز میکنم....

گاهی وقتها خدا رو حس میکنم..

حس میکنم زیر نگاهشم..یه نگاه پر از حرف..پر از حرفایی که همیشه خواستم نشنوم....

گاهی وقتها از خودم می پرسم: که چی؟ این همه تلاش می کنی که چی بشه؟

و این همه تنبلی میکنی که چی بشه؟

اصلاً زندگی می کنی که چی بشه؟..

و مثل همیشه خودم رو بی جواب میگذارم...

تا یه روز جوابش پیدا بشه. گاهی وقتها

احساس میکنم،

فقط همین..

هیچ حسی که بتونم بیانش کنم و یا اسمی روش بگذارم نیست..

گاهی وقتها فقط احساس میکنم.... گاهی وقتها....

تاريخ 7 / 8 / 1389برچسب:گاهی,وقت ها,احساس,خدا,فریاد,سـاعت 12:40 قبل از ظهر نويسنده 〤 صـــنــَــمـــ| |


هدف از خلقت زن چی بوده فقط خدا میدونه. اگه زنها نباشن مردها آسایش دارند یا کل دنیا بهم میریزه؟ اما آن چیزی که مسلم هست اینکه مردها نه میتونن خیلی بدون زنها زندگی کنند و نه اینکه وقتی با آنها هستند احساس آرامش کامل داشته باشن همیشه مردها یک ایرادی پیدا می کنند. و اما داستان ......

هنگامی که خداوند جهان را، و خورشید و ماه و ستارگان را، و تپه ها و کوه ها و جنگل ها و بالاخره مرد را آفرید به خلقت زن پرداخت.

او گردی ماه، پیچ و تاب خزندگان، پیچش پیچک ها، لرزش و ارتعاش علف ها، سستی نی ها، نازکی و لطافت گل ها، سبکی برگ ها، تندی نگاه آهوان، روشنی اشعه ی خورشید، اشک های ابرهای تیره، ناپایداری باد، جبن خرگوش، غرور طاووس، نرمی کرک، سختی الماس، شیرینی عسل، درندگی ببر، گرمای آتش، سردی برف، پرگوئی زاغ و صدای کبوتر را یکجا ترکیب کرد و زن را آفرید.

روزگار مرد سرشار از خوشبختی شد زیرا اکنون او کسی را داشت تا لذت هایش را با او تقسیم کند. با این همه پس از مدتی روی به درگاه خداوند آورد و گفت: خداوندا! این وجود را که به من عطا کردی، زندگی مرا تیره کرده است. من آمده ام او را پس بدهم. من با او نمی توانم زندگی کنم.

خداوند او را پس گرفت، اما هشت روز بعد مرد به درگاه خداوند آمد و گفت: خداوندا! از وقتی که زن رفته است زندگی من پوچ و من خالی از زندگی ام. من به یاد می آورم که چگونه او با من می رقصید و می خندید و زندگی را پر از لذت می کرد، به خاطر می آورم که چگونه او بر من می آویخت وقتی خورشید غروب می کرد و تاریکی اطراف را فرا می گرفت. چقدر زندگی من راحت و شیرین بود.

خداوند دوباره زن را به او پس داد اما یک ماه بعد دوباره مرد به خداوند روی آورد و گفت: خدای من! من قادر به درک او نیستم، ولی این را می دانم که زن بیشتر از آنکه سبب خوشبختی من باشد اسباب رنج و آزار من است.

خداوند پاسخ داد: به راه خود برو و آنچه نیک است انجام بده.

مرد اعتراض کنان گفت: اما من نمی توانم با او زندگی کنم و

 

خداوند گفت: و نمی توانی بدون او زندگی کنی!


 

 

 

تاريخ 6 / 8 / 1389برچسب:,سـاعت 3:43 بعد از ظهر نويسنده 〤 صـــنــَــمـــ| |

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان
          اما به قدر فهم تو کوچک می شود
                و به قدر نیاز تو فرود می آید
                    و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
                          و به قدر ایمان تو کارگشا می شود...
 
یتیمان را پدر می شود و مادر
    محتاجان برادری را برادر می شود
        عقیمان را طفل می شود
              نا امیدان را امید می شود
                  گمگشتگان را راه می شود
                     در تاریکی ماندگان را نور می شود
                          رزمندگان را شمشیر می شود
                              پیران را عصا می شود
                                  محتاجان به عشق را عشق می شود
 
خداوند همه چیز می شود همه کس را...
به شرط اعتقاد،
    به شرط پاکی دل،
            به شرط طهارت روح،
                به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
 
بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک
و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها...
چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند
در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند...
مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟؟


تاريخ 6 / 8 / 1389برچسب:,سـاعت 3:40 بعد از ظهر نويسنده 〤 صـــنــَــمـــ| |


پروردگارا...
مرا انسانی بساز که ترا بشناسد و خودرا بشناسد.
مرا چندان قوی گردان که به گاه ناتوانی از سستی خود آگاه گردم.
چنان جسور و با شهامتم کن که بهنگام وحشت جرات مقابله بــا خویشتن را داشته باشم.
مرا انسانی بساز که بهنگام شکست شرافتمندانه درخوداحساس کبر و غرورکنم و به گاه پیروزی فروتن ونجیب باشم.
مرا انسانی بساز که از ناملایمات زندگی روی بر نتابم .
به هنگامی که باید سینه سپر کنم پشت بر نگردانم.
مرا به جاده آسایش راهنمایی نکن بلکه به راهی سخت و دشوار مرا مورد آزمون خود قرار بده تا باناملایمات دست به مبارزه بزنم و سربلند بیرون آیم.
مرا انسانی قرار بده که دلش روشن و صاف و هدف زندگیش عالی باشد .پیش از اینکه در اندیشه فرمانروایی بر دیگران باشد بر خویشتن حکومت کنم.
مرا انسانی بساز که خندیدن را بیاموزد اما گریستن رانیزهرگز از خاطر نبرد. انسانی که گام درآینده بگذارد ولی گذشته را نیز هرگز فراموش نکند.
واز همه مهمتر در مقابل چشمان جادویی و افسونگر هیچ کس تسلیم نشودو مسحور نگردد.
خدایا من تاب تحمل ندارم مرا به حال خود وامگذار
ای مهربانترین مهربانان و ای بهترین تکیه گاه و پناه امید واران

تاريخ 6 / 8 / 1389برچسب:,سـاعت 3:34 بعد از ظهر نويسنده 〤 صـــنــَــمـــ| |

 

و چقدر فاصله ها بی رحمند
که چشمان سیاه غمگینم را
در تلاطم غرش رعد و برق های انتظار
به دنبال خود می رانند ،
کاش فاصله هم عاطفه داشت ، احساس داشت ،
عشق را می فهمید و کمی خاطره داشت ،
و اکنون در حسرت این فاصله ها ...
از غم دیرین نگاهم گویم
از صدای پر پرواز ، شکستن
از صدای تپش پر تب و تاب اشکم
می نالم و می گویم ؛
کاش فاصله هم عاطفه داشت ، احساس داشت ؛
و چقدر کلمات بی ارزش و گنگ اند
که نمی دانند سخن عشق چه است
و چه می گوید ، از دوری این فاصله ها چشمانم
کاش همه چیز خواب نبود ، رویا بود

 

 

 

تاريخ 6 / 8 / 1389برچسب:,سـاعت 12:32 قبل از ظهر نويسنده 〤 صـــنــَــمـــ| |

MiSs-A